مرزهای مشترک

ساخت وبلاگ
- خاله‌های بابا، زیبا، شیک، تحصیل‌کرده، مستقل و مهربان، از توده‌ای‌های توبه‌کرده بودند. من، هنوز از کودکی درنیامده، درس‌خوان، ناآرام، همیشه در حالِ نوشتنِ چیزی، تنها و دنبالِ یک ماجراجوییِ آرمانی، از شیفتگانِ آنها بودم. برایم تعریف کرده‌بودند که چطور اولِ انقلاب، بعد از تماشای اعدامِ دوستان‌ خود، توبه کرده‌اند. بهترین لحظه‌های دوازده-سیزده‌سالگی، لحظه‌هایی بود که بابا را درباره‌ی مجاهدین، حزب توده و چپ‌ها سؤال‌پیچ می‌کردم. بابا آنارشیست بود و بدون تعصب، جوابم را می‌داد. اما، من که چندان سرم توی حساب نبود، فقط روح و طعم و مزه‌ی حرف‌ها، خاطره‌ها، ماجراها و ایده‌ها را می‌گرفتم و در خیال‌بافی‌ یک بزرگ‌سالیِ جنجالی و عدالت‌خواهانه غرق می‌شدم. برای دست‌کم، سه‌سال، چیزی جز ادبیاتِ چپِ معاصر، موزیکِ چپ‌گرا‌های قبل از انقلاب، شریعتی و شعر نو و سینمای کمی زنده‌ترِ دهه هفتاد دمِ دستم نبود.- اعتراضاتِ سال قبل، احوالاتِ جدیدی را برایم رقم زد و باعث شد امیالِ نوجوانی زنده شوند. با اینکه در نوجوانی اولین چیزی که در فضای اندیشگانی به گوشم خورد، جذبش شدم و آینده‌ام را در خیالش ساختم، چپ، کمونیسم، سوسیالیسم و تاریخِ توده‌ای‌ها بود؛ اما به‌دلیلِ گرایشاتِ مادرم خیلی زود فضاهای فکری و مطالعاتم را گسترش دادم و به‌تدریج به‌سمتِ فضاهای بنیادی‌تر و فلسفی و حلِ مشکلاتِ الاهیاتی‌ام کشیده شدم. بنابراین، بیش از ده‌-دوازده سال بود که دیگر جز با نیازِ علمی و ضرورتِ نظری سراغِ چپ‌ها نرفته‌بودم. اِلا اینکه هنوز علایقِ داستانی و موسیقی و ادبی‌ام عمدتاً در همان فضا بود. در اعتراضاتِ سال قبل، به‌شدت احساسِ تنهایی داشتم. کسانی که بعد از مهاجرت در اطراف خود داشتم، یا هیچ همدلی و همراهی‌ای با فهم و احساساتِ من درب مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 12:32

حال‌مان کم از مستی نداشت. غوطه‌ور میانِ نوای سحرانگیزی از تک‌نوازیِ فلوت. لَمیده در آغوشش و خیره به روبرو پرسیدم: می‌دانی آن کدام خصلت/باور است که میانِ برخی از پلیدترین انسان­‌های تاریخ و برخی از نیک‌ترینِ آنها، مشترک و محلِ وفاق است؟ آنچه هم در کلامِ مشاهیرِ مقدس و عالمان به سِرّ و پرهیزکارانِ حق‌طلب یافت می‌شود و هم در کلامِ مشاهیرِ نامقدس و مشغولانِ به ناسوت و منحرفان از حق؟ مشترک میان نمایندگانِ شیطان و نمایندگانِ خدا؟ در سکوت نگاهم کرد. صبر کردم تا قطعه به انتها برسد. بعد، خودم جواب دادم: هجوِ ما زنان.به سکوت و نگاهِ خیره‌اش ادامه داد و سپس، قطعه‌ی بعدی آغاز شد. اجازه دادیم روحِ فلوت، ما را با خود از این جهان ببرد. مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 14:52